شهید دستغیب گفت : از این به بعد بهش نگید جهانگیر بگید علی
کمترین | جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ
یک روز دیدم جهانگیر داره زار زار گریه می کنه . گفتم : چیزی شده ؟ چرا اینقدر گریه می کنی ؟ گفت : دست از سرم بر دار. بذار راحت باشم . گفتم : تو هر مشکلی برات پیش می آمد به من می گفتی . حالا چی شده که نمی خوای به من بگی .
بعد از اصرار من گفت : آقا صاحب الزمان (عج) رو خواب دیدم که بهم گفت : چرا دیشب ، نماز شبت قضا شد ؟ قبل از عملیات والفجر1، در منطقه فکه در کانالی نشسته بودیم . غروب بود . وضو گرفتیم و آماده شدیم برای نماز مغرب و عشا . پنج نفر پشت سر جهانگیر ایستادیم و نماز را به او اقتدا کردیم . نماز را شروع کرده بودیم که صدای سوت خمپاره 120 آمد . چند لحظه بعد خمپاره درست کنارمان منفجر شد. همه خیز رفته بودیم . یکی از بچه ها به نام آقای شبیری ازبچه های جهرم ترکش خورد و مجروح شد . _ البته ایشان بعدها شربت شهادت را نوشید _ گرد و خاک که فرو نشست ، دیدیم یک نفر ایستاده و آنچنان غرق در نماز است و آنچنان حمد و سوره می خواند که ... و مثل باران بهاری اشک می ریزد ، کی بود؟ جهانگیر السلام علیکم و رحمه الله و برکاته . سر را چرخاند . دید بچه ها نماز نمی خوانند . پرسید : چیزی شده ؟ الله اکبر . خمپاره 120 کنارش منفجر شده بود ، یکی از بچه ها هم مجروح شده بود اما او متوجه نشده بود . به نظر شمااو در چه عالمی سیر می کرد ؟ ایستاد به نمازغفیله . وقتی می خواند ‹‹ وذالنون اذ ذهب مغاضبأ ... ›› احساس می کردم تمام کوهها و سنگ های اطراف با جهانگیر اشک می ریزند وناله می کنند . نمازش که تمام شد ، نشست و خیلی راحت وآرام با همان لهجه شیرین زیارتی وصیت کرد : ‹‹ به فلانی بگید خیلی دوستت داشتم . قدرِت رو نفهمیدم من که دارم شهید می شم ،سلام من رو به حاج مقداد برسونید و...›› والفجر1 آخرین عملیاتی بود که جهانگیر شرکت کرد . سخنران بعد از نماز ، جهانگیر بود . علاقه عجیبی به نهج البلاغه مولا علی داشت . وقتی خطبه همام را می خواند به خودش می لرزید و مثل میّت زرد می شد . بچه ها آنقدر تحت تأثیر حرفهای او قرار می گرفتند که بعضی ها وسط سخنرانی از حال می رفتند .
* شهید محراب آیه الله دستغیب آمده بود اردوگاه . بهش اشاره کرد و گفت این کیه ؟ بچه ها گفتند : جهانگیر . شهید دستغیب گفت : از این به بعد بهش نگید جهانگیر بگید علی . * وقتی می دیدیمش ، می ترسیدیم . وحشت می کردیم . تا از چادر می آمد بیرون ما همگی می رفتیم تو چادر . بچه های تخریب یقین پیدا کرده بودند که پرده حجاب از جلو چشمانش کنار رفته می تواند باطن افراد را ببیند . * پاسدار بود و مسئول اردوگاه تخریب . اما تا قبل از شهادتش هیچ کدام از بچه ها نمی دانستند .
وصیتنامه شهید جهانگیر گرگین
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس خداوند سبحان را که به بنده ضعیف و ذلیل خود فرصت داد تا جهت یاری اسلام به جبهه های نبرد روم، درود بر پیامبر اسلام که مکتبش تکامل بخش ترین مکتبهاست، سلام بر مولی علی(ع) که فرزندان معصوم وی که حامل رسالت خداوند بودند و سلام و درود به مهدی(عج) عزیز منجی نسل انسان از ظلمت و جهل، از ستم و از جور انسان تا در دنیای مادی است چشمانش را خواب، فطرتش را زنگار و مسیر او را ظلمت پوشانیده و از انتها بی اطلاع ولی آگاه که جهت حفظ دستاوردهای انبیاء بدنیای ملکوت اعلی می پیوندد و حجاب میان خود و خدا را که به قول امام روح الله ارواحناله الفداء خود انسان است از میان برمیدارد همه چیز نور است و حق و پاداش شهید جاودانگی است، ابدی است، زنده بودن است. و اینک برای من بسی خرسندی است، بسی کمال است که به فرمان امام خمینی که فرمان خداست، که فرمانده من است، که روح من است، که جان من است، که قلب من است، که روشنایی چشم من است، به یاری امامم بشتابم و لبیک گوی خون حسین در دشت کربلا باشم.
ولی من که لایق وصیت به شما نیستم، شما را به خون شهداء قسم که به فرامین امام در مورد خود سازی عمل کنید، تقوی پیشه کنید. به تمام اعضای خانواده ام و آشنایان تنها یک کلام می گویم، امام را که حبل المتین است، که حبل الله است رها نکنید، این روح خدا را، این هستی ما را فرمانبر باشید، در امر خودسازی یک لحظه آرام نگیرید که آسایش و رفاه، پوچی و رکود است و روحانیت بزرگوار را تکیه گاه خویش قرار دهید، انشاءالله خداوند شما را از نمازگزاران در شب قرار دهد، برافراشته باد پرچم جمهوری اسلامی.
برادر شما و سرباز نالایق امام، جهانگیر گرگین
- ۹۳/۰۲/۱۲